از یادداشت های خانم پاپن هایم

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

تبخالی که زده ام کل لبم را پوشانده. از بس حرص خورده ام در این چند روز. دیروز دیگر توان بریده گفتم فقط میخواهم بپرم یک کافه ای جایی در سرمای حیاط بنشینم این آتش نفرتی که افتاده به جانم بلکه کمی آرام شود. سه چهار تا از بچه های شرکت هم آمدند، حرف زدیم. از هر دری سخنی. ارام نشدم که نشدم. اما الان آرامم. از صبح آرامم چون حرفم را زدم. ممکن است یک اتفاق خیلی کوچک باشد اما کافیست بخواهم نادیده اش بگیرم یا بخورمش! میشود بلای جانم. باید بگویم. هر چیزی که ناراحتم میکند حتی اگر غیرمنطقی باشد را باید به زبان بیاورم تا ذهنم بی خیال ماجرا شود. در غیر اینصورت میخوابم فکر میکنم، بیدار میشوم فکر میکنم. اگر چیزی شما را اذیت میکند حرف بزنید! حتما بگویید از چه ناراجت شده اید. حرفتان را نخورید! در دلتان نریزید. با پرخاش بیانش نکنید! فقط بگویید. برای من اینطور است که هر موقع راجع به آن حرف میزنم از شدت اهمیت درونی اش کم میشود و قابل حل تر بنظر می رسد."ف" آمد خانه م. در مورد اینکه بنظرم ما ادم های گمی هستیم که عمیقا نمیدانیم دنبال چه چیزی هستیم و همه چیز را به یک روز دیگر موکول میکنیم و آن روز هیچ وقت تا سراغش نروی سراغت نمیاید حرف زدیم. در مورد اینکه ما بیشتر اوقات کارهایی را میکنیم که فقط خرج زندگی روزمره مان را بدهیم و از کاری که میخواهیم واقعا انجام بدهیم غافلیم. امروز پیغام داده که دوره ی استایلیست ثبت نام کرده! همینقدر تاثیر گذار! و من برایش خیلی خوشحال شدم. چون دختر با استعدادی است.با یک دوست دیگر خواستیم برویم کافه. این کافه تاپ چی دارد که اینقدر شلوغ است؟ رفتیم آنجا صبحانه بخوریم گفت 45 دقیقه باید برای دو نفر منتظر بمانید! کافه نووک هم شلوغ بود! هیچکدامشان را نرفته ام ولی کافه تایپ دیگر شبی از یادداشت های خانم پاپن هایم...
ما را در سایت از یادداشت های خانم پاپن هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 89 تاريخ : پنجشنبه 13 بهمن 1401 ساعت: 5:24

باز هم خواب بهاره رهنما را دیدم. اینبار خواب دیدم آقای نون سعی دارد مخش را بزند! بهاره با رفتاری توام از حماقت و عشوه خرکی و لوندی سرخوش و مسرور از چنین پیروزی و بردی، هی میگوید آقای نون از یکی از قبایل سرشناس عرب است و با او بودن یعنی بردن و پولدار بودن! بعد شکم و سینه هایش از خنده زیر لباس بالا و پایین میپرد. حالا اینکه من چرا باید آنجا نقش دوست بهاره رهنما را داشته باشم نمیدانم! اما پیشاپیش از اینکه در آینده ای نچندان دور بدبخت و دلشکسته خواهد شد، لذت میبردم و سعی میکردم این لذت از نابودی اش را در خودم نگه دارم، خلاصه در دلم بشکن و بالابندازی براه بود.حالا اگر شما بخاطر ندارید میتوانید به هفدهم فروردین همین سال در وبلاگ مراجعه کنید خواب قبلی ام با این خانم را بخوانید، شخصیت این خانم که دست نخورده مانده! ببینید این خانم قطعا در زندگی قبلی یک بلایی سرم آورده که ناخوادآگاه و روحم از نابودی، بدبختی و عذابش اینچنین خوشحال و آرام میشود! از یادداشت های خانم پاپن هایم...
ما را در سایت از یادداشت های خانم پاپن هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 83 تاريخ : پنجشنبه 13 بهمن 1401 ساعت: 5:24

از پنجشنبه یک روز در میان شروع کرده ام به ورزش کردن. تصمیم گرفته ام ورزش را بعنوان یک عضو جدایی ناپذیر در زندگی ام راه و ادامه اش بدهم! درست است که دیر به این فکر افتادم و فاصله ام با چوب خشک یک تار مو ست اما به هر حال به خودم آمده ام. دیروز بعد از اینکه رفتم پیش تراپیستم و او مهر تایید به تمام رفتارهام زد با حس رضایت خاطر زیر باران رسیدم خانه، لباس های ورزشی ام را پوشیدم و با شبکه جم فیت شروع کردم ورزش کردن! به صورت کاملا مشهودی داشتم زیر تمام حرکت ها پاره میشدم و به این فکر میکردم که باید دوام بیاورم، بین انتخاب حرکات آسان و سخت هم حرکات ساده را انجام دادم. در آخر مربی توضیح داد که اگر برایتان سخت است یکهو از سر جایتان بلند شوید اینگونه با کمک صندلی و مطمئن شدن از داشتن تعادل از جا برخیزید! احساس تحقیر و ناتوانی بهم دست داد وقتی فهمیدم این برنامه برای سنین بالاست. به علت دو کیلو افزایش وزن یک لیوان شیر دارچین را با بشقاب لذیذ شام عوض کردم و تا شب به در و دیوار نگاه میکردم و زندگی بنظرم بیهوده تر از همیشه بود چون حتی نمیشد پفکی بستنی سق زد! دیدم بیداری در این وضعیت بی فایده است، خودم را انداختم روی تختم و خوابیدم. صبح با صدای باران بیدار شدم و در تاریکی به صدایش که میخورد به کانال کولر گوش دادم، کمی در همین وضعیت ماندم بعد به دوستانم پیغام دادم که بیدار شوید باران می آید دیر حرکت کنیم در ترافیک میمانیم. با این حال دیر راه افتادیم و در راه کارامل ماکیاتو بیرون بر سفارش دادیم و به دیر رسیدنمان توجه نکردیم. از یادداشت های خانم پاپن هایم...
ما را در سایت از یادداشت های خانم پاپن هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 150 تاريخ : پنجشنبه 13 بهمن 1401 ساعت: 5:24

زندگی در هیچ زمینه ای راحت نیست. لاقل برای من. برای خیلی ها به اندازه ی کار کردن هر روزه شکمشان راحت است اما در همین مورد هم من با خواهش و التماس و تملق گویی و چاپلوسی که جقدر زیبایی، دوستت دارم، بیا این گوجه، انجیر، آلو، زیتون ها برای تو، کارم را هر دو سه روز یکبار پیش میبرم.اینها همه اسمش دغدغه است، و اگر میخواهید بخندید به دغدغه هام! بخندید. اما من باید هر روز حواسم به الفبای زندگیم قدم به قدم باشد که همه چیز درست و به موقع پیش برود و برای همه شان باید باج بدهم تا کار کنند و کمک کنند.الان داشتم یک گوجه ی بزرگ را گاز میزدم، نه سیب یا موز یا نارنگی. یک گوجه ی درسته! همکارم زیر چشمی با تعجب از کنارم گذشت و توی چشمهاش این سوال مثل بیلبورد نوشته بود کی گوجه گاز میزند به عنوان میان وعده؟ میخواستم بیلبورد زا از چشمهاش در بیاورم بیرون پاره کنم بگویم من! چون یبسم! یبس! میفهمی؟مدیر جدیدم ارزیابی ام را سه نمره کم کرده، باید بهای نفرتمان را هم پرداخت کنیم؟ آن هم با حقوق؟ نمیشد جور دیگری باشد؟ میگویم شخصیت شما کمال گرا است. من کارهام را خوب انجام میدهم، شما چه انتظاراتی داشته اید که انجام نشده یا درست انجام نشده؟ میشود در مورد کارهام فیدبکی داشته باشم؟ بعد نگاه میکند به خدماتی میگوید مگر این نمره کم است؟ و جوابم را نداد. بله اینطوری باید در اینجا زندگی کرد. بی چراغ و با دهانی مرده باید زندگی کرد. بین ترسوها و عقده ای ها و بدبخت ها.راه بسیار عالی پیدا کرده ام برای کنار رفتن آدم هایی که دلتان نمیخواهد دیگر سراغی از شما بگیرند و به نوعی دست از سرتان بردارند! ناله کنید! تا میتوانید در مورد همه چیز مثل من ناله کنید! بی پول باشید، دغدغه تان در تمامی حرفها پول باشد و افسرده باشید، از زمین و ز از یادداشت های خانم پاپن هایم...
ما را در سایت از یادداشت های خانم پاپن هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 78 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 8:06

خواننده، اگر چند روز دیگر پریود بمانم و این وصع ادامه پیدا کند، من بین حرف هام غرق و خفه میشوم و تو را هم با خودم پایین میکشم، بین لجنزار خزعبلات. اینقدر که ذهنم درمورد همه چیز حرف میسازد و مکلفم میکند همه را با طیب خاطر اینجا به تو بگویم، خب این شبیه یکجور وسواس در آمده و پدرم را درآورده.داشتم فکر میکردم چرا آدم ها در رابطه خسته حال و تکراری میشوند؟ و چرا اول همه رابطه ها، هر نوع رابطه ای مد نظرم است، عشقی، همکاری، دوستی، خانوادگی ... جذاب تر از بقیه ش است؟ خب تا حالا چند بار وقتی در بتن خانواده داشتی میلولیدی در مورد یونگ، یا اسپیلبرگ حرف زده ای؟ همه ی حرفهات خلاصه شده به روزمرگی. برای من که اینطور است، حتی گاهی از روزمرگی هم گذشته، حتی حوصله نداشتم همان ها را هم توضیح بدهم. ما با ادم ها اولش کلی حرفهای جذاب داریم بزنیم تا بوی حرفهامان،حرکاتمان، هوشمان دیگران را جذب کند. بعد دیگر همه ی بحث میرود سراغ همین ها که میبینید، غذا چه باشد، فلانی چی گفت، به بهمانی کجا برخورد کردیم و چه گفتیم و چه شنیدیم، کی خوردیم کی خوابیدیم. حتی خیلی وقتها انتخابمان این است که به هم کاری نداشته باشیم.حتی شجریان هم همینطور بوده، پسرش همایون هم همینطور است، الان فکر نکنید نشسته بغل سحر برایش چهچه میزند. نه! به احتمال زیاد ناهار خورده اند هرکس سرش توی گوشیش است. از یادداشت های خانم پاپن هایم...
ما را در سایت از یادداشت های خانم پاپن هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 84 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 8:06

کاری که باید بکنم این است که اجازه بدهم به اندازه ی کافی بد باشم. اصلا سعی کنم بد باشم. در هر چیزی که شروع میکنم، در هر چیزیک ه میخواهم در آن جلو بروم و در آن غرق شوم. میخواهم اجازه بدهم بد باشم. در کشیدن، نوشتن، ساز زدن. البته زره م زیاد میزنم هنوز به نت جدید فکر میکنم یا نه به تمرین نت های قبلی هم فکر میکنم نفسم حبس میشود. اصلا این به یک حالت غریضی رسیده، همینکه وقتی قرار است یک چیز جدیدی را شروع کنم، و اجرا و یادگیریا م در ان دخیل است تا مرز سکته میروم. نکند نفهمم، نکند یاد نگیرم، نکند بد باشم انوقت دلم میخواهد از آنجا فرار کنم. از یادداشت های خانم پاپن هایم...
ما را در سایت از یادداشت های خانم پاپن هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 79 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 8:06